گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
کبیشه






صفحه 33 از 44
کبیشه
مادر سد بن معاذ جنگ خندق،با همه خطراتی که براي مسلمانان بهمراه داشت،بر اثر درایت و تدبیرهاي دقیق رهبر عالیقدر اسلام
بپایان رسید و احزاب شرك،بدون اینکه کوچکترین نتیجه اي از این حمله خطرناك خود گرفته باشند،مراجعت کردند. پیامبر
بزرگ اسلام،هم از خداوند بزرگ استمداد میکرد و هم براي فتح و پیروزي از تمام امکانات خود و مسلمانان استفاده می کرد. در
این جنگ،پیامبر بزرگ اسلام به اشاره سلمان فارسی فرمان حفر خندق را صادر کرد و بعد تدبیرهاي دیگري بکار برد که نشان
رهبري دقیق سیاسی و دینی آن بزرگوار است. بدرگاه خداوند عرضه داشت: خدایا در جنگ بدر عبیده بن حارث و در جنگ
احد،حمزه را از من گرفتی. اینک برادرم علی بن ابیطالب است. پروردگارا،مرا تنها مگذار که تو بهترین وارثانی( 84 ) تلفات
مسلمانان در این جنگ شش نفر بود. سعد بن معاذ،انس بن اوس،عبدالله بن سهل،طفیل بن نعمان،ثعلبه بن غنمه و کعب بن زید.
سعد در این جنگ و در جنگ با یهودیان لجباز و مکار بنی قریظه،که درگیر و دار جنگ خندق،به مسلمانان خیانت کرده و در
صدد کمک به مشرکین برآمده بودند،شهامتها و رشادتها نشان داد. نخست نعیم بن مسعود که پنهانی مسلمان شده بود مشرکین
و یهودیان را نسبت بیکدیگر بدبین کرد. آنگاه سعد بن معاذ که یهودیان او را براي داوري برگزیده بودند حکم کرد که همه
مردانشان را گردن بزنند و زنان و کودکانشان را اسیر کنند،تا اثري از نفوذ یهود در مرکز اسلام یعنی مدینه باقی نماند. سعد
درهر دو مرحله،براي پیشرفت اسلام،تمام نیروهاي ظاهري و باطنی خود را در طبق اخلاص نهاده،تقدیم پیامبر عزیز کرده بود.
متأسفانه،این رادمرد بزرگ در روزهاي جنگ خندق،بدستش تیر اصابت کرده و دچار خونریزي شدید شده بود. اما هنگامی که تیر
خورد،چنین گفت: خدایا،اگر از جنگ قریش،چیزي باقی گذاشته اي،مرا زنده بدار. من بیشتر از هر کسی بجنگ آنان علاقه مند
هستم و اگر جنگ به پایان رسیده است،همین تیر را وسیله شهادت من قرار ده و مرا نمیران تا چشمم به خواري و نابودي یهودیان
بنی قریظه روشن گردد.( 85 ) سعد محل زخم را محکم بست و از خونریزي جلوگیري کرد. لکن دست متورم شد. بدستور پیامبر
بزرگ اسلام،در مسجد،خیمه اي برافراشتند و سعد در آن خیمه،تحت درمان قرار گرفت. پس از خاتمه کار یهودیان،بار دیگر
خونریزي زخم آغاز شد و چندان خون از بدن سعد رفت،تا اینکه جان سپرد. بدینترتیب،مردي که تنها آرمان بزرگش پیروزي
اسلام و شکست یهودیان و احزاب بود،به آرزوي خود نائل گردید و با قلبی خشنود،بسوي خداي خویش شتافت. از فقدان این
مسلمان بااخلاص و جنگجو،همه مسلمانان متأثر شدند و در سوکش مرثیه سرائی کردند. حسان بن ثابت. شاعر بزرگ اسلام درباره
اش گفت: از چشمان من اشک جاري است و سزاوار است که چشم من بر سعد بگرید.( 86 ) جاي هیچ تردید نیست که مادرش
کبیشه بیشتر از همه متأثر است. لکن از شهادت فرزند عزیز خویش احساس سربلندي و افتخار می کرد. راستی که جاي افتخار و
سرافرازي همینجاست! شبی که وي زندگی را بدرود گفته بود،جبرئیل بر پیامبر گرامی اسلام نازل شد و گفت: کی مرده است که
درهاي آسمان بخاطر او گشوده شده و عرش باهتزاز درآمده است؟! پیامبر،فوراً به سراغ سعد رفت. لکن متوجه شد که او زندگی را
بدرود گفته است. هنگامی که جنازه اش را بگورستان بقیع می بردند،آنهایی که جنازه را بر سر دست داشتند،احساس می کردند
که بقدري بدن سنگین و درشت سعد،سبک است که گویا،هیچ وزنی احساس نمی کنند. همه درشگفت مانده بودند. پیامبر خدا
فرمود: جنازه را دیگران حمل می کنند. بخدا فرشتگان بدیدن روح سعد شاد شدند و عرش بلرزه درآمد.( 87 ) یکی از مسلمانان
درباره اش چنین گفت: هرگز عرش خداوند،براي مرگ کسی جز سعد،بلرزه درنیامده است!( 88 ) مادرش گفت: اي سعد،بهشت
بر تو گوارا باد!( 89 ) اما پیامبر خدا براي اینکه جلو اینگونه قضاوتهاي عجولانه را بگیرد،فرمود: مادر سعد،آرام! در کار خدا بطور
جزم قضاوت مکن،پسرت اینک در زحمت و فشار است! وقتی علت را از آنحضرت پرسیدند،فرمود: او با خانواده خود بدخلق بود.
در موقع دفن سعد،پیامبر خدا فرمود: سبحان الله! مسلمانان نیز گفتند: سبحان الله! دیگر باره فرمود: الله اکبر! مسلمانان نیز گفتد:
الله اکبر! پرسیدند: مگر چه شد که با حال تعجب،تسبیح گفتی؟! فرمود: قبر این بنده صالح تنگی می کرد و خداوند قبرش را
صفحه 34 از 44
گشود و توسعه داد. کبیشه،در سوك فرزند رشید و شهید خود می گفت: واي بحال مادر سعد که جوانمردي چون سعدرا که
قاطع و برنده و بزرگ منش و عالیقدر بود از دست داد. سعد من سواري بود که خلل ها را از بین می برد و سپاهیان دشمن را
متلاشی می کرد!( 90 ) بدیهی است که نوحه سرایان،معمولا در بزرگداشت عزیز از دست رفتۀ خود،همواره راه گزافه گویی و مبالغه
را می پیمایند. مادر سعد در رثاي جگر گوشه خود،تمام اوصاف و خصائلی که در خور یک انسان کامل و واقعی بود،به او نسبت
داد. جاي این توهم بود و هست که کبیشه نیز گزافه گویی کرده و راه مبالغه،پیموده باشد. اما پیشواي بزرگ اسلام،جمله اي فرمود
که در سینه تاریخ ضبط شد و براي همیشه،جلو پیش آمد هرگونه احتمالی را گرفت. تا آیندگان بدانند که چنین قهرمانی
بزرگ،حتماً باید در دامن مادري پرورش یافته باشد که خود نمونه اي بزرگ و عالی از قهرمانی است و اهل مبالغه و گزافه گوئی
( نیست. فرمود: هر نوحه سرائی دروغ می گوید. بجز مادر سعد بن معاذ!( 91
فاطمه علیه
بانوئی که قصد معرفیش داریم،یکی از زنان برجسته مسلمانی است که بعصر ما نزدیک است. پدرش جودت پاشا یکی از
دانشمندان و صاحب منصبان عالیرتبه عصر عثمانی بود و در سال 1279 هجري دیده بدنیا گشود. در آغاز کودکی به فرا گرفتن
زبان ترکی و عربی و فارسی پرداخت،آنگاه زبان فرانسه را آموخت و در فنون ادبی اطلاعاتی وسیع و جامع کسب کرد. پس از فرا
گرفتن چند زبان و کسب معلومات ادبی،بعلوم عقلی روي آورد و از محضر پدر،کلام و منطق و ریاضیات و حساب و هندسه
آموخت. در عین حال کارهاي خانه را نیز انجام می داد. درهمان آغاز نهضت علمی عثمانی،بعضی از آثار فرانسوي را به ترکی
ترجمه کرد و انتشار داد. کم کم در محافل علمی شهرت پیدا کرد و مقالاتش در نشریه هاي آن روز انتشار یافت. بهمین جهت بود
که زنان اروپائی،بعظمت او پی بردند و در مسافرتهاي خود بملاقات او می آمدند و با او به بحث وگفتگو می پرداختند. خود او
کتاب نوشته است بنام"نساء الاسلام(" 92 )و سه مناظره مهمی را که میان او و سه خانم جهانگرد اروپائی واقع شده،در آنجا ثبت
کرده است. بانوئی است که علوم شرقی و غربی را تحصیل کرد و در علوم ریاضی و فلسفی و طبیعی ماهر شد. اینک به قسمتی از
مندرجات کتاب مذکور،اشاره می کنیم. نویسنده قبل از آنکه به شرح مناظرات خود بپردازد،در مقدمه کتاب می نویسد: ... ما از
جاده اعتدال خارج شده ایم و نمیدانیم کجا می رویم؟ حال آنکه افراط و تفریط،در هر چیزي زیانبخش و اعتدال،در همه حال مفید
است. توریست هائی که بکشور ما قدم می گذارند موظفند که ضمن ملاقاتها و گفتگوها با زنانی که با تعلیمات اسلامی و زبان
فرانسه،آشنائی کامل دارند،حقیقت را بشناسند. آنهم نه هر زنی! بلکه آنهایی که آشنایی با معارف اسلام داشته باشند و هم با کمال
علاقه و اشتیاق پایبند به اجراي آنها باشند. اما براي افراد بیگانه،دسترسی بچنین زنانی مشکل است. زیرا آنها در هتل ها منزل می
گیرند و سر و کارشان با گروهی از مترجمین حرفه اي و بی اطلاع است،آنها براي کسب اطلاع،از اینها سؤالاتی میکنند و این تهی
مغزها نیز یک مشت الفاظ بی معنی و دور از واقعیت،تحویل آنها می دهند. بیگانگان نیز بر مبناي همین تخیلات پوچ و
واهی،درباره ما بداوري و اظهار نظر می پردازند! مسلم است که: اروپائیان به احکام دینی ما که موافق حکمت و خرد
است،هیچگونه آگاهی ندارند. آنها خیال می کنند که"زن مسلمان "مظلوم و بی ارزش است و بر اساس همین تخیل موهوم،زبان به
ملامت و اعتراض می گشایند و هر چه دلشان می خواهد. نثارمان می کنند! من در ضمن نظرات خود متوجه شدم که: اروپائیان ما
را چنانکه هستیم نشناخته اند. از اینرو نتوانستم تعجب و حیرت خود را مکتوم بدارم. بناچار مناظرات را بقلم آوردم،تا همگان
بخوانند و قضاوت کنند. مناظره اول: در یکی از روزهاي ماه رمضان سال 1308 هجري بمن اطلاع دادند که یک بانوي دانشمند
به اتفاق یکی از راهبه هاي تارك دنیا قصد دارند مراسم افطار ما را از نزدیک تماشا کنند. طبق قرار قبلی موقع F اروپائی بنام مادام
افطار،بسراغ ما آمدند و ما آنها را به باغ بیرونی منزل راهنمایی کردیم. هنگام ورود،بزبان فرانسه به آنها خوش آمد گفتم و افراد
صفحه 35 از 44
در حدود 35 تا 40 سال داشت و راهبه،در حدود 40 تا 45 سال. پس از F حاضر را طبق معمول به آنها معرفی کردم. مادام
پذیرائیهاي لازم،اطاقهایی که به سبک ترکی فرش شده بود،مورد بازدید ایشان قرار گرفت و کاملا مورد توجه آنها واقع شد. راهبه
تقاضا کرد که سوره مریم از قرآن کریم،تلاوت شود. آیاتی از این سوره مبارکه،درباره حضرت مریم و حضرت زکریا خوانده شد
و من بزبان فرانسه،ترجمه کردم. به آنها گفتم: جبرئیل بصورت بشري،در برابرمریم آشکار شد و در جامه او دمید. طولی نکشید
که مریم احساس کرد،باردار است. هنگام وضع حمل بدرخت خرمایی پناه برد. در حالی که خود را ملامت می کرد و از واکنش
مردم،سخت بیمناك بود. اما در همان حال،جبرئیل بکمکش آمد و نوزاد با او تکلم کرد و خاطر این بانوي بزرگ،آرامش یافت.
راهبه،که سخت تحت تأثیر واقع شده بود،گفت: معلوم می شود شما معتقدید که عیسی بدون پدر بدنیا آمده است! گفتم: بعقیده
ما هر کس غیر از این اعتقاد داشته باشد، کافر است. ما میان پیامبران خدا فرق نمی گذاریم. لکن معتقدیم که بعضی از آنها از قبیل:
محمد(ص)،عیسی،موسی،ابراهیم و نوح برتر از سایرین هستند. آري خداي که آدم را از خاك آفرید،قادر است که عیسی را بدون
پدر،خلق کند. راهبه گفت: آیا شما به انجیل ها معتقدید؟ گفتم: ما معتقدیم که خداوند براي حضرت عیسی(ع) کتابی بنام
انجیل فرستاد. نام این کتاب مقدس در چند جاي قرآن کریم،ذکر شده است. قرآن تصریح می کند که عیسی بمردم نوید دادکه
بعد از او پیامبري بنام"احمد "از جانب خداوند خواهد آمد. راهبه گفت: یعنی چه؟! من چنین مطلبی را هرگز نشنیده ام! گفتم:
در فصل 14 و 15 و 16 از انجیل یوحنا آیه 16 و 29 از فصل 14 و آیه 26 از فصل 15 و آیه 1،7،8،9،10،13 از فصل 16 درباره این
است که پس از عیسی پیامبري خواهد آمد. راهبه گفت: کلیسا این آیات را طوري تفسیر کرده است که با آنچه شما می گوئید
ناسازگار است و چون انجیل یوحنا دقیق و پیچیده است،هر کسی قادر بر فهم آن نیست. گفتم: آري،فهم انجیل یوحنا دشوار است.
لکن بهر حال از این آیات چیزي غیر از این فهمیده نمی شود. در این هنگام صداي مؤذن بلند شد و حاضران مجلس براي انجام
نماز،از مجلس برخاستند. مهمانان پرسیدند: اینها کجا رفتند؟ گفتم: رفتند براي انجام نماز. گفتند: تو نمی روي؟ گفتم: اکنون
بمنظور پذیرائی شما با شما هستم. نمازم را بعد می خوانم. گفتند: ممکن است مراسم نماز شما را ببینیم؟ گفتم: اگر مایل باشید
هیچ مانعی ندارد که این مراسم را ببینید. زیرا مراسم دینی ما سري نیست. مهمانان برخاستند و به اتفاق به محلی که زنها به نماز
ایستاده بودند رفتیم. صف هاي جماعت،مرتب و منظم بود و زنها جداي از مردان،طبق معمول مشغول نماز بودند. امام سوره توحید
گفت: چقدر مناسب است که این سوره در نماز تکرار می شود،زیرا F می خواند. من،این سوره را براي آنها ترجمه کردم. مادام
الفاظ آن بسیار زیبا و دلنشین است! راهبه گفت: عقیده شما درباره حواریین چیست؟ گفتم: آنها از خواص و نزدیکان حضرت
عیسی بوده اند. گفت: آیا قبول دارید که عیسی پسر خداست؟ گفتم: هرگز. او بندةخدا و از انبیاي بزرگ است. گفت: آیا
معتقد نیستید که او بدون پدر بدنیا آمده است؟! گفتم: ما معتقدیم که خداوند او را بطور خارق العاده،بدون پدر،بدنیا آورد.
همانطوري که آدم را بدون پدر و مادر آفرید. در آخرین آیه فصل سوم انجیل لوقاتصریح شده است که آدم پسر خداست. در
تورات نیز پس از شرح حالات هابیل و قابیل،تصریح شده است که: فرزندان آدم بدو دسته،تقسیم شدند: فرزندان خدا و فرزندان
شیطان. اینکه افراد مؤمن را"فرزندان خدا "نامیده اند و خدا را"پدر, "در حقیقت از تعبیرات مجازي است نه حقیقی و به همین
جهت است که اینگونه تعبیرات غیر حقیقی در آئین مقدس اسلام وجود ندارد. زیرا افراد دچار اشتباه می شوند و تصور می کنند که
منظور همین پدري و فرزندي معمولی است. در حالی که چنین نیست. اما نظیر آن بنوعی دیگر در اسلام هم هست. مثلا ما کعبه
را"بیت الله "می نامیم. منظور ما این نیست که خداوند داراي مکان است و در این خانه سکونت گزیده است. بلکه منظور احترام و
شرافت کعبه است. همچنین تعبیر"یدالله("دست خدا) بمعناي قدرت خداست نه به این معنی که خدا را دست و پائی و... است!
راهبه گفت: آیا معتقد هستید که عیسی بعد از آنکه بدار آویخته شد،به آسمان برده شد؟ گفتم: معقتدیم که به آسمان برده شد.
اما معتقد نیستیم که بر سر دار رفت. گفت: شگفتا! آنچه شما می گوئید نه با عقیده یهود سازگار است نه با عقیده ما. گفتم:
صفحه 36 از 44
مسیحیان در اینباره روایتی ندارند. هر چه می گویند،از یهودیان اقتباس کرده اند. بنابراین ما مسلمانان در حقیقت،عقیده یهودیان را
رد می کنیم. بدیهی است که یهودیان،شخصی را که شبیه عیسی بود بدار آویختند و چون هوا تاریک بود نتوانستند متوجه اشتباه
خود بشوند و خداوند عیسی را به آسمان برد. در این هنگام،نماز به پایان رسید و خانمها ضمن اظهار تشکر از اینکه مطالب تازه و
که از زنان R آموزنده اي در اختیارشان قرار گرفته بود،از ما خداحافظی کردند. مناظره دوم: یک هفته بعد،بانوي دیگري بنام مادام
دانشمند و محقق بود،از من تقاضاي ملاقات کرد. خوشبختانه این ملاقات نیز صورت گرفت. او زنی زیبا و آراسته بود. اما از
هرگونه خودخواهی و تجمل پرستی زنانه،خود را دور داشته بود. در این مناظره،سخن از تعدد زوجات و مسألۀ"هوو "!که براي این
خانم انگلیسی هیولائی می نمود،بمیان آمد. گفتم: خداوند بر مردان واجب نکرده است که بیشتر از یک زن بگیرند. بلکه به آنها
اجازه داده است که در صورت احتیاج و داشتن قدرت،بیشتر از یک زن بگیرند. گفت: من شنیده ام که خداوند،در شریعت اسلام
امر کرده است که مردها چهار زن بگیرند. گفتم: خداوند فقط اذن داده است که تا چهار زن بگیرند در ادیان پیشین تعدد زوجات
حدي و مرزي نداشت. اما آئین اسلام از گرفتن بیشتر از چهار زن نهی کرد. براي گرفتن چهار زن نیز شرایطی تعیین کرده است که
اجراي آن،بطوري که موافق دین باشد،دشوار است. مردي که زنهاي متعدد می گیرد،باید براي آنها منزلهاي جداگانه در نظر بگیرد
و آنها را از هر لحاظ بیک چشم نگاه کند و هیچگونه تبعیضی میان آنها قائل نشود. از آنجا که وظیفه شوهران است که تمام لوازم
زندگی زن و خوراك و پوشاك او را فراهم کنند و انجام این وظیفه،تا حدي دشوار و غیرقابل تحمل است. عملا تعدد زوجات،در
میان مسلمانان محدود و کمیاب شده است. اگر مردي از انجام این وظائف،سر باز زند،همسرش شکایت او را بمحاکم قضائی می
کند و محکمه،او را مجبور می کند که وظائف خود را انجام دهد. بدیهی است که مردان ثروتمند،می توانند تا چهار زن اداره کنند
و بنابراین مانعی نیست که با رعایت مقررات اسلامی زنهاي متعدد بگیرند. گفت: آیا بهتر این نیست که تعصب را کنار بگذاریم و
بخاطر مشکلاتی که در این راه هست،تعدد زوجات را منع کنیم؟ گفتم: هرگاه زنی عقیم یا بیمار باشد،آیا تکلیف شوهر چیست؟
گفت: او را طلاق دهد و زن دیگري بگیرد. گفتم: فرض می کنیم طلاق دادن زنهاي عقیم،کار بدي نباشد. اما آیا تکلیف زنهاي
بیمار چیست؟! گفت: این را قبول دارم. اما زنی که سالم و داراي فرزند است،چه گناهی دارد که وجود"هوو "را تحمل کند؟
گفتم: کبوتر بیک جفت ماده،اکتفا می کند. اما خروس چندین مرغ را در حیطه سلطه خود قرار می دهد. مگر انسان،نوعی از
حیوانات نیست؟ گفت: آیا بهتر نیست که انسان مثل کبوترها زندگی کند؟ گفتم: این نظر اکثریت زنهاست. اما دینی که می
خواهد بوسیله مقررات خویش جامعه ها را در هر عصر و در هر محیط و تحت هر شرائطی رهبري کند،باید مقرراتش آن چنان باشد
که در همه جا قابل اجرا باشد. بدیهی است که اگر زنی نتواند وجود"هوو "را تحمل کند،می تواند از شوهر خود تقاضاي طلاق
کند و با رضایت شوهر از او جدا شود. بنابراین قانون تعدد زوجات،لطمه اي بکسی وارد نمیکند در حالی که اگر جلو اجراي این
قانون گرفته شود،بجامعه ها زیانهایی وارد میشود که امروز براي العین مشاهده می کنیم در حال حضار بسیاري از زنان و مردان
اروپائی در حال تجرد به سر می برند و این منشأ رواج بی بند و باري و مفاسد اخلاقی شده است. مردان زن دار نیز با عده اي از
زنان روابط نامشروع دارند و در حقیقت. تعدد زوجات،عملا رواج دارد. گو اینکه قانوناً ممنوع است. بعلاوه با کودکهاي حرامزاده
و نامشروع که بر اثر منع تعدد زوجات بدنیا می آیند،چه باید کرد؟ آئین اسلام،براي اینکه جلو بی بند و باریها گرفته شود و اطفال
نامشروع بدنیا نیایند،طرح تعدد زوجات را بکار بست و نتائج اجتماعی آن درخشان و عالی است. گفت: کاملا صحیح است. اما ما
زنها باید غیرت زنانه خود را از دست ندهیم. زن و شوهر،بمنزله یک جسمند و باید زندگی آنها چنان محبت آمیز باشد،که
هیچگونه نگرانی آنها را تهدید نکند. زنی که می بیند شوهرش هر لحظه بخواهد می تواند"هوو "بر سرش بیاورد،هیچگونه آرامش
خاطر ندارد و همواره در نگرانی بسر می برد. گفتم: اکثر زنهاي مسلمان،بمحبت شوهر،اظهار سرفرازي کرده اند. مرد مسلمان که
همسر دیگري می گیرد،چنان از لحاظ انجام وظیفه و اظهار محبت و وفاداري،دقیق و جدي است که زن احساس کمبود نمی کند.
صفحه 37 از 44
بلکه احساس می کند که جایش همچنان در قلب شوهر محفوظ است: گفت: می گویند: پیامبر شما زنها را دوست می داشته
است. گفتم: آري. او می فرمود":از دنیاي شما سه چیز مورد محبت من است: بوي خوش،زن و نماز که روشنی چشم من است."
گفت: ظاهراً بهمین جهت است که زنهاي بسیاري گرفته است. حتی اینکه یکی از بردگان او همسر خود را طلاق داد و او با همسر
غلام خود ازدواج کرد. بعضی به این کار پیامبر شما اعتراض کرده اند. گفتم: پیامبر ما ابتدا با خدیجه ازدواج کرد و تا خدیجه در
حیات بود،زن نگرفت. ذریه پیامبر بزرگ ما همگی از نسل خدیجه کبري هستند. پس از وفات خدیجه،با عایشه دختر ابوبکر ازدواج
کرد. در این میان حفصه دختر عمو نیز بیوه شد و پیامبر خدا بمنظور دلجوئی از عمر با حفصه نیز ازدواج کرد. تمام زنانی که در
اواخر عمر گرفت،از روي حکمت بود. مسأله عمده اي که در میان قریش جلب توجه می کرد مسأله هم شأن بودن زن و شوهر و
موقعیت قبیله اي بود. با کشته شدن و مردن مردان مسلمان و بیوه ماندن زنها گاهی همشأنی براي بیوه ها پیدا نمیشد. مگر در میان
افرادي که مسلمان نشده بودند. از اینرو پیامبر خدا اینگونه زنها را بهمسري خود درمی آورد. انگیزه پیامبر خدا در ازدواج با ام حبیبه
دختر ابوسفیان که در حبشه شوهرش مرده بود و ام سلمه که از زنان برجسته قریش بود و دست رد بر سینه عمر و ابوبکر زد و
زینب دختر حجش که مطلقه زید آزاد شدة پیامبر بود،همین بوده است،قضیه ازدواج زید و زینب نیز جالب توجه است. دختران
قریش،همشأنی جز اي جوانان قریشی براي خود نمی شناختند. پیامبر خدا بمنظور شکستن این سنت غلط،وي را بیک برده آزاد شده
داد،تا دختران قریشی بدانند که مرد مسلمان همشأن زن مسلمان است. بعد از آنکه زید بر اثر نبودن تفاهم و سازگاري کامل میان او
و زینب،ناچار شد طلاقش دهد و کوشش پیشواي بزرگ اسلام براي جلوگیري از طلاق بثمر نرسید،خود پیامبر با زینب ازدواج
کرد. زیرا دیگر همشأنی براي او باقی نمانده بود و بعلاوه مردم فکر می کردند که"پسر خوانده "مثل فرزند حقیقی است و همسرش
را نمی توان گرفت. پیامبر خدا مطلقه زید را بهمسري خود درآورد. تا این عقیده غلط نیز از میان برداشته شود. گفت: شما از
حجاب و از اینکه آزاد نیستید با مردها معاشرت کنید،ناراحت نیستید؟ گفتم: بر زن واجب است که مو و بدن خود را از مردان
نامحرم بپوشد. اگر زن پوشیده باشد،چه مانعی دارد که با مرد صحبت کند؟ در زمان پیامبر خدا،زنها سر و بدن خود را می پوشیدند
و با مردها نیز صحبت می کردند. پس از درگذشت پیامبر،مسلمانان بمحضر زنان آن حضرت می رفتند و مطالب لازم را از ایشان
استفاده می کردند. مناظره سوّم: سومین مناظره فاطمه علیه با بانویی است که تربیت شده انگلستان بود و بلاي مد چنان دامنش را
گرفته بود که ناچار شد لباسی که با پرداخت اجرت سنگین براي شرکت در یک جشن عروسی تهیه کرده و متأسفانه،انجام مراسم
عروسی به سال دیگر موکول شده است،کنار بگذارد و باز با صرف هزینه اي سنگین،لباسی تهیه کند که مطابق مد باشد. تنها همین
یک گرفتاري نیست که زنان شرقی را سخت بخود مشغول کرده است. بلکه اینان،به بهانه اینکه پارچه هاي وطنی تنوع و ظرافت
ندارد،از مصرف آن خودداري می کنند و با پرداخت قیمتی چندین برابر قیمت پارچه هاي وطنی،از پارچه هاي بیگانه تهیه می
کنند. گرفتاري ما شرقی ها بهمین جا ختم نمی شود. بطور کلی سبکها و برشهاي وطنی را کنار گذاشته و یکپارچه مقلد سبکها و
برشها اروپائیان شده ایم و همواره منتظریم که مدهاي تازه،از دروازه هاي اروپا به سرزمین ما بیاید و از آنها تقلید کنیم. در این
مناظره،فاطمه علیه،تمام این جنبه ها را مورد انتقاد قرار داده است و نشان می دهد که اینها فایده اي جز رکود و عقب افتادگی براي
مردم مشرق زمین نخواهند داشت. مخصوصاً زن شرقی،آنهم زن مسلمان وظیفه دارد که اصالت خود را کاملا حفظ کند و با بکار
.( بستن مقررات اسلام،در این جهان سرگردان،به ارزشهاي واقعی خود نائل گردد( 93
حبابه و البیه
زنی است که از لحاظ طول عمر. اگر در تاریخ گذشتگان بی نظیر نباشد،بطور قطع کم نظیر است. او نخستین امام خود علی(ع) را
درك کرد و تا زمان امام هشتم حضرت رضا علیه السلام در این جهان زندگی کرد. هنگامی که خدمت امام چهارم حضرت زین
صفحه 38 از 44
العابدین(ع) شرفیاب گردید یکصد و سیزده سال از عمرش می گذشت و ضعف پیري او را ناتوان و رنجور کرده بود. اما از برکت
دعاي آن حضرت نیرو گرفت و سلامت از دست رفته خود را بار دیگر بکف آورد. با توجه باینکه امام رضا علیه السلام بعد از سال
دویست هجري به شهادت رسیده است،می توان اطمینان حاصل کرد که"حبابه "تا حدود سال 195 زنده بوده است و بدینترتیب
عمر این بانوي با عظمت،از 160 سال هم متجاوز خواهد بود. قهرمانی قهرمان این داستان،از لحاظ طول عمر او نیست. هدف این
سلسله داستانها معرفی بانوانیاست که از لحاظ حق جوئی و روشنفکري و ایمان و مبارزه با ستمگریها و کجرویها قهرمان شمرده
شدند. خوشبختانه حبابه،واجد همین صفات است و می تواند سرمشقی آموزنده براي همنوعان خود باشد. او از طرف علی(ع)
مأموریتی پرارزش پیدا کرد علی(ع) قطعه سنگی بدست او سپرد که نقش انگشتري مبارکش بر آن منعکس گشته بود. مأموریت
حبابه این بود که این قطعه سنگ را نگهداري کند و خدمت یکایک امامان بعدي شرفیاب گردد و از آنها بخواهد که انگشتري
خود را بر آن بزنند و همچون نیاي بزرگوار خود،سنگ را به نقش انگشتري خود تزیین نمایند. این خود نشانی بود براي تمیز حق و
باطل و شناسائی امامانی که از جانب خداوند مأموریت ارشاد و هدایت خلق پیدا میکنند و بر مسند مقدس خلافت پیامبر بزرگ
اسلام،تکیه می زنند. بدون تردید،ائمه بزرگوار دین نیز همچون پیامبران،براي اثبات امامت خویش،دلائلی لازم دارند که مردم
بحقیقت آنها اعتماد پیدا کنند و در وادي ضلالت و حیرت،گرفتار نشوند. این دلائل را می توان در خبر دادن از گذشته و آینده و
بیان اسرار قلبی مردم و استجابت دعا خلاصه کرد. علاوه بر آن تصریح پیامبر و امامان قبلی نیز یکی از دلیل هائی است که می تواند
در راه شناسائی امام،مردم را رهنمون باشد. حبابه با داشتن آن قطعه سنگ،می توانست با دلیلی بارز و غیر قابل تردید،امامان خود را
بشناسد. او بعد از علی(ع) بهمان وسیله تا هفت امام،بمحک آزمایش در آورد و سرانجام پس از عمري دراز،اما با برکت و
پرارزش،زندگی این جهان را بدورد گفت. پس از مرگ،نیز افتخاري دیگر بدست آورد،زیرا امام رضا(ع) بمنظور تجلیل از مقام
شامخ زنی این چنین با عظمت و والاگهر،او را در جامه مخصوص خود کفن کرد و با همین جامه پرارزش بخاك سپرده شد.
بدینترتیب،آخرین نقشی که از انگشتري امامان،بعنوان سندي از اعجاز امامت،بر آن سنگ زده شد،نقش نگین انگشتري امام
هشتم(ع) بود. حبابه،پس از آنکه این اعجاز را از هشتمین برج خورشید ولایت،بچشم دید،نه ماه دیگر نیز بحیات خود ادامه داد و
آنگاه روح پاکش به پاکان پیوست. پیشانی حبابه،بر اثر سجده هاي طولانی بسیار،سیاه شده و پینه بسته بود. آري سیماي این بانوي
پاکدل گواهی روشن بر عبادتها و کرنش هاي او در پیشگاه باعظمت حق بود. آنانکه از عشق حق،بهره اي برده و کانون سینه
شان،از محبت خدا آتش افروز است و دلی پر سوز دارند،جز این نمیتوانند باشند. حبابه،چنین بود. او با این عبادتها،همواره روح را
قوي و ارجمند می کرد و از نیروي تن می کاست. پوست شکمش بر اثر عبادت بسیار،خشکیده شده بود و چین و چروك و زردي
پوست صورت،گواهی راستین بر سوز و گداز درونی او بود. بیجهت نیست که وي در پیشگاه امامان بزرگ ما،این همه مورد احترام
بود و هشت تن از ایشان،این چنین از او قدردانی می کردند و مورد محبتش قرار می دادند. آن روزهایی که مردم ساده لوح و کوته
فکر میان خائن و خادم تمیز نمیدادند و"پشک "!و"مشک "!در نظرشان یکسان بود،حبابه،درست فکر می کرد و در راه آنچه
تشخیص میداد،با شهامت و رشادت،گام بر میداشت. مردم چشم بمعاویه دوخته بودند و او به سرور آزادگان حسین! توده مردم که
عقلشان در چشمشان بود و در برابر حکومت امویان،استقلال فکر را از دست داده و کارها را بغیب حواله می کردند،راه دربار پر
تجمل معاویه را پیش می گرفتند و حبابه بحضور امام حسین شرفیاب می شد این خود بزرگترین مبارزه اي بود که حبابه با امویان
می کرد و بهترین درس و سرمشقی بود که بمردم میداد. حسین نیز او را احترام می کرد و متقابلا بدیدار او می رفت. هنگامی که
چشمش دچار عارضه اي شد و نتوانست بحضور سر سلسله شهیدان،شرفیاب گردد،امام بدیدار او شتافت و از برکت دعاي
حضرت،این عارضه بر طرف شد این اولین بار و آخرین بار نیست که از برکت دعاي امام،حبابه،سالم می شود و با نیرویی شکست
ناپذیر،در برابر هوسرانان اموي و بالاخره عباسی،بمقاومت خویش ادامه می دهد. چنانکه دیدیم یکبار هم از برکت دعاي امام سجاد
صفحه 39 از 44
توان و نیرو گرفت. سومین بار نیز به برکت دعاي حضرت صادق(ع) شفا یافت،تا این زن نیرومند و با ایمان،بعنوان ذخیره اي
پرارزش به یادگار بماند و رسالت بزرگ خود را به انجام رساند. آنچه تاکنون درباره حبابه نوشته ایم،مربوط به شهامتها و روشن
بینی ها و تقوي و ایمانش بود. این نکته را هم اضافه کنیم که برنامه هاي مذکور،وي را از کسب معرفت و دانش نیز باز نمیداشت و
در این راه نیز تا سرحد امکان می کوشید و دانش می اندوخت. امام باقر،با موقعیت خاصی که پیدا کرده بود،آنچنان از نظر علمی
درخشید که"باقرالعلوم "یعنی شکافنده دانشها لقب گرفت و توانست در علوم مختلف،شاگردانی برجسته بپروراند و افکار مردم را
بسوي حل مشکلات و معضلات سوق دهد. حبابه،افتخار شاگردي حضرتش را دارد. او در مکه،هزار مسأله مشکل از پنجمین
پیشواي شیعیان آموخت و براي سایرین نقل کرد. بدینترتیب،حبابه،از لحاظ تقوي و ایمان و دانش و روشن بینی و شهامت و مبارزه
با دستگاه هاي ستمگري،شاخص و نمونه است. اگر طول عمر را هم یکی از امتیازات بحساب آوریم،باید یک امتیاز دیگر نیز بر آن
امتیازات بیفزائیم. شاید هم بتوان طول عمر را یک امتیاز حساب کرد. زیرا بدون آرامش خاطر،محال است که کسی بتواند سالهاي
( ممتد بزندگانی خود ادامه دهد.( 94
همسر ایّوب
ایوب،از دنیا هیچ ندارد. نعمتها همه راه زوال پیموده اند. فرزندها طعمه مرگ شده اند و دست اجل،بیرحمانه آنها را بخانه گور
کشانیده است. تنها تنی دارد علیل و فرسوده،ناتوان و رنجور! اگر این تن هم نمیداشت و روح بزرگش از این قفس سیاه و تاریک و
درهم کوفته،آزاد می شد و در اعلاعلیین،طیران میکرد،چه خوش بود و چه طرب انگیز! ولی افسوس! مردي با ایمان هنوز باید
زندانی باشد،بسوزد و بگدازد. پخته شود و خاکستر گردد. تا گوهر یکتاي وجودش شفاف تر شود و آنچنان جلا یابد که فضاي
وسیع و لایتناهاي عالم ملکوت را روشنی بخش باشد و براي عالم انسانیت،نمونه اي عالی و سرمشقی گرانبها! منصفانه تر بنویسم. او
از این دنیا تنها آن تن بیمار و رنجور یا آن قفس محصور نداشت. همدمی داشت که در حقیقت یار موافق و انیس واقعی او بود. نه
شیفته ثروتش بود و نه دلباخته جوانی و طراوت جسمانیش. او همچون مگسهاي هرزه اي نبود که بگرد شیرینی پرواز می کند و
دغل دوستی خود را نمایان می سازند. او بیشتر از همه،شیفه جمال معنوي و شخصیت ملکوتی ایوب بود. آري او بد که با همه
عواطف پاك و صمیمانه اش ایوب را در تحمل رنجها و دردها و مصیبتها مددکاري میکرد پرستاري می کرد و دنیا را در نظر او پر
از صفا و امید و طراوت جلوه گر می ساخت! آفرین بر این گوهر یکتا! آفرین بر این سرچشمه عشق و عواطف پاك و ارزندة انسانی
آفرین...! و آفرین...! آري آفرین بر آن زنی که وجودش را وقف ایوب کرده بود و با اخلاصی بی نظیر و صمیمیتی واقعی او را
یاري میکرد و یگانه پناهگاه زندگی و اسباب دلگرمی و امیدواري ایوب بود. این همان همسر با وفاي ایوب است که صمیمانه از او
پرستاري می کند و عاشقانه،بی انتظار هیچ مزد و پاداشی می کوشد و تلاش می کند! بالاخره هر انسانی ممکن است در خطر
وسوسه هاي شیطانی و دامهاي فریبنده او قرار گیرد. این خطر تقریبا براي همه قطعی است. بسیارند مردمی که کورکورانه در این
دام سقوط می کنند و تارهاي آن را بر دست و پاي خود می تنند. ولی کسانی هم پیدا می شوند که هوشیارانه خود را از این خطرها
و از این دامها رها می سازند و همچنان بسوي اعتلا و عظمت،به پیش می تازند. درود بر آنان! بیچاره زن ایوب نیز تحت تأثیر همین
وسوسه هاي شیطانی روزي نزد ایوب آمد و گفت: ثروت و اولاد و سلامت تن همه را از دست دادي. بهتر است از خداوند مسألت
کنی ترا از این رنجها رهائی بخشد. ملاحظه می کنید که هیچگونه گستاخی نمیکند. فقط خواهشی دارد و تمنائی. آنهم تمنائی
مشروع و التماسی عاجزانه! فقط مختصري گله می کند. گله از زندگی،از سختیها،از رنجها،از داغها،از بلاها...!!! کاري که دیگران
حتی در روزگار خوشی و تنعم،همواره تکرار می کنند و آنچه هرگز بیاد آن نیستند،خداست. ولی ایوب که هرگز در پیشگاه
خداوند شکوه نکرده و همواره با شکر و سپاسگزاري مراتب خشنودي و رضایت خود را در پیشگاه خداوند با ثبات رسانیده،برایش
صفحه 40 از 44
دشوار است که از زنی فداکار که حقاً لیاقت همسري رادمردي چون ایوب را در طی دوران پر رنج و مشقت ثابت کرده است،چنین
سخنی بشنود. از اینرو ناراحت می شود و سوگند یاد می کند که اگر تنش سالم شود،او را تنبیه کند،صد تازیانه اش بزند،بکیفر گله
ها و شکوه هایی که شایسته چنین زن باعظمتی نیست! مثل اینکه روزگار،همه لطفها و صمیمیتها رااز محیط زندگی زنی فداکار
سلب کرده است. او از زندگی و این دنیاي پر فراز و نشیب،فقط ایوب را داشت. آنهم نه ایوبی که در حال حاضر بتواند زنی را
سعادتمند کند و او را بکام دل برساند. بلکه ایوبی که بیش از هر چیز احتیاج بفداکاري و از خود گذشتگی دارد. واین فداکاري و
از خودگذشتگی جهادي است بزرگ و کوششی است بی نظیر! او هرگز خیال نمیکرد که بخاطر یک گله،یک التماس و یک
خواهش،این چنین مورد غضب همسر بزرگوار خود قرار گیرد و حتی تهدید بضربه هاي شلاق شود! قلبش شکست،رنجش دو
چندان شد و دنیا در نظرش یکپارچه ظلمت گردید. بکجا برود؟! او قلبش را در گرو عواطف ارزنده انسانی خویش گذارده و در
نتیجه،وجود خود را وقف ایوب کرده است. کمی از ایوب فاصله گرفت ولی او را ترك نکرد،راستی چه اندوهبار است تماشاي
صحنه زندگی رقتبار این زن و شوي ماتمزده و شکست خورده! این کشتی طوفانی را چه کسی به ساحل نجات می رساند؟! کدام
دست نیرومند است که روزنه اي از امید بر روي کلبه غمرنگ و تاریک آنها بگشاید و بقیه عمر را از نشاط زندگی و
آسایش،برخوردارشان گرداند؟! هر شب سیاهی پایانی دارد. سرانجام،دوران پرفراز و نشیب امتحانات پیاپی ایوب،سپري می شود.
آن جام بلائی را که بیشتر بمقربان درگاه حق داده می شود،ایوب با کمال خونسردي تا آخرین جرعه،سر کشیده است. او دیگر
سرفراز و شاد است که طلاي وجودش از بوته امتحان،خالص از کار درآمده است. بنابراین،اکنون وقت آن رسیده است که از
خداوند بخواهد که او را از رنج و بلا رهائی بخشد. از اینرو زبان به نیایش گشود و با خضوع و کرنش،نه با خشم و غضب! گفت:
"پروردگارا،شیطان مرا مس کرد و بانواع دردها و رنجها مبتلا ساخت "طولی نکشید که از جانب خداوند به او دستور داده شد که:
"پاي خود را بر زمین بکوبد تا چشمه اي سرد و گوارا بجوشد. سپس از آن چشمه بنوشد و بدن خود را شستشو دهد،تا تندرستی و
نیرومندي او باز گردد(" 95 ) ایوب طبق دستور خداوند عمل کرد و تمام رنجها و دردهایش برطرف شد. زنا با وفا و صمیمی
ایوب،که صحنه را از فاصله کمی تماشا می کرد،با مشاهده اي وضع،شتابزده خود را به ایوب رسانید و از شدت خوشحالی بگردنش
آویخت. اکنون وقت آن رسیده است که ایوب بر طبق سوگندي که یاد کرده است،همسر خود را بصد ضربه شلاق تنبیه کند. ولی
آیا سزاوار است که زنی چنین پاکسرشت و بلند همت،بدن لطیفش در زیر ضربات جانکاه شلاق،نیلگون گردد و شکنجه بیند؟!
هرگز! آیا مردي بزرگوار،چون ایوب که لحظه اي از یاد خدا غافل نمیشود و عاشق حق است،امکان دارد که سوگندي را که بنام
خدا بر زبان رانده است،زیر پا گذارد و بخاطر زنی عظمت حق را نادیده بگیرد؟! هرگز! پس چه باید کرد؟! جمع میان این دو
مشکل متضاد را از زبان قرآن کریم بشنوید": و خذ بیدك ضغثا فاضرب به ولاتحنث( 96 ) آري به او دستور داده شد که دسته اي از
سوفار بردارد و با ملایمت بر بدن زن نوازد،تا سوگند ایوب زیرا پا گذارده نشود و زنی وفادار و عالیمقام آزرده نگردد.( 97 ) پایان
درباره